نفس مامان و بابا سایان جوننفس مامان و بابا سایان جون، تا این لحظه: 13 سال و 2 ماه و 19 روز سن داره

پرنسس سایان

این چند روز

عروسک من.. این چند روز هوا بهتر شده و ما هم از این فرصت استفاده کردیم و صبح چمعه با مهسا جون رفتیم شهر بازی تا بهت گفتم میخواییم بریم اینقدر ذوق کردی و طبق معمول کیفت رو برداشتی خوراکی گذاشتی و و هول شده بودی میگفتی اسکوترمم ببرمم؟؟توپم ببرم؟؟ کلی کیف کردی و با اسکوتر بازی کردی و توب بازی و بعدش تو چمنهای خشک شده غلت زدی و حسابی بهت خوش گذشت یه روز هم با پارسا جون بردمتون پارک پاندا و کلی بپر بپر کردی و سرسره بازی و تاب بازی میخوام هفته ای چند بار ببرمت پارک سرپوشیده تا انرژیت تخلیه بشه چون تو خونه یا مشغول کارتون نگاه کردنی یا بازی با تبلت و اینو اصلا دوست ندارم روز یکشنبه هم دوباره رفتیم پارک شهربازی هوا یکم خنک بود و باد میومد واس...
30 دی 1392

این بازی رو برام نصب کن!!!!

ریزه میزه من... اینروزها کارت شده بازی باتبلت و هی میری تو بازار و واسه خودت انواع و اقسام بازی هارو نصب میکنی اوایل به من میگفتی و از بس روزی شونصد بار این درخواست رو ازم میکردی که بیا واسم بازی دانلود کن کلافه میشدم الان دیگه خودت میری و بعد که میام سراغ تبلتت با کلی بازی نصب شده مواجه میشم و بعد چند روز بازی های قبلی رو حذف میکنی و دوباره بازی جدید وقتی ازت میپرسم که چرا بازی هارو حذف کردی میگی دوسشون نداشتم حوصلم ازشون سر رفته بود حذفشون کردم و وقتی موقع نصب خطا میده میگی ااای بابا باز اینتِرِن خراب شده کههههه مامان بیا اینتِرِن رو درست کن نمیتونم بازی نصب کنم همه بازی هارو اینقدر ماهرانه بازی میکنی که تعجب میکنم  تاز...
21 دی 1392

یه روز برفی

پرنسس خوشگلم... امروز برف قشنگی میبارید واسه همین سه نفری رفتیم باباامان خیلی خوش گذشت تو هم کلی برف بازی کردی و با اون دستای کوچولوت برفهارو جمع میکردی و پرت میکردی سمت من و بابا و میخندیدی       اینم یه آدم برفی کوچولو که با بابا درستش کردی       عاشقونه دوست دارم یکی یه دونه من نفس من ...
13 دی 1392

حشن یلدا تو مهدکودک

عروسک نازم... روز 4 شنبه دو روز مونده بود به شب یلدا قرار بود تو مهد واستون جشن یلدا بگیرن و صبح با هم رفتیم و کلی واست خوراکیهای خوشمزه گرفتیم و رفتی مهد و حسابی بهت خوش گذشته بود از فرداش جون مریض شدی دیگه مهد نفرستادم تا چند روز پیش سی دی عکس و فیلم جشن یلدا به دستمون رسید خیلی دوست دارم دوباره مهد بفرستم آخه تو خونه خیلی حوصلت سر میره و اگه بشه دوباره از اول بهمن بزارمت مهد و جشن تولد 3 سالگیت رو تو مهد بگیریم اینم بگم این دو هفته ای که رفتی مهد مربیات کلی ازت تعریف کردن که چقدر مودب و فهمیده ای قربونش برم من که میگفتن هر چی میخواستی برداری اول اجازه میگرفتی و بعدش چیزایی رو که برمیداشتی میبردی سر جاش میزاشتی خلاصه که میگفتن ...
12 دی 1392

شب یلدا

    شب یلدا شده باز بچه ها خبر خبر ننه سرما دوباره برمیگرده از سفر رو موهاش ابر سیاه تو موهاش برف سفید کلاغه تا اونو دید از رو شاخه ها پرید بابا امشب خریده آجیل و یه هندونه مامان مهربونم فال حافظ میخونه   نفسم... فرشته کوچولوی من این شعر رو تو مهد یاد گرفتی و همش تو خونه میخونی الهی قربونت بشم من شیرین زبونم دیشب اول رفتیم خونه مامانی مامان خودم که دستش درد نکنه کلی تدارک دیده بود شام و.. تو هم حسابی با پارسا بازی کردی و خوش گذروندی بعدش خاله سیمین اینا اومدن و واسشون شعر شب یلدا رو خوندی شام خوردیم و کلی خوراکی خوردیم بعدش رفتیم خونه مامانی...
1 دی 1392
1